ghazalghazal، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

خاطرات شیرین با تو بودن

بدون عنوان

مامانی روزها می گذشت و تو هر روز برای من یه چیز جدید داشتی هر روزم با تو پر شد هر روزم با تو قشنگ شد. بعد از ظهرها با بابایی می رفتیم بیرون تا سوار ماشین می شدی می خوابیدی. دو ماهگی باید برات واکسن می زدم خیلی نگران بودم. خیلی می ترسیدم همش دنبال یه راهی بودم که کمتر دردت بیاد. همش تو نت میگشتم . هر ماه با بابایی می بردیمت دکتر قد و وزنت و می گرفتیم دکتر گفت بهش شربت بده .همه چیت عالی بود یه بار دکتر(معتمدی) گفت ماشاالله چقدر خوب وزن گرفته معلومه شیر مادرش خوبه. آخه مامان همش شیر خودشو بهت میداد. تا پایان 6 ماهگی غذا بهت نمیدادم .بعد از 6 ماهگی  جبران کردی.اون روز من و بابا بهروز و عمه صبح رفتیم مرکز بهداشت قبلش بهت شربت دادم که کمت...
30 ارديبهشت 1393

شعری برای تو

      ای بوی هر چه گل       بوی بهار می شنوم از صدای تو       نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو       ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من       ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو       ای صورت تو آیه و آیینه خدا       حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو       صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر       آورده ام که فرش کنم زیر پای تو       رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام &n...
30 ارديبهشت 1393

دخترم

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید و استخاره زدم ، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی  خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی  تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی  بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی. ...
30 ارديبهشت 1393
1